خوش به حال چشمهها و دشتها خوش به حال لالهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب
نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار
ای دل من گرچه دراین روزگار جامه رنگین نمیپوشی به کام باده رنگین نمینوشی ز جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن مِی که میباید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار