وقتی چشمامو میبندم تمام آرزوهامو با تمام جزئیاتش همون طوری که دوست دارم با قلم موی
جادویی خیال توی ذهنم نقاشی میکنم تا وقتی که بیدار شدم تمام اونا جون بگیرن و جزو واقعیت
های زندگیم بشن
وقتی که چشمام باز میکنم و گرمای اولین اشعه ی خورشید رو روی صورتم حس میکنم
می فهمم که ...
میفهمم که اولین کاری که باید انجام بدم اینه ...
اینه که دست روی زانوهام بذارم.از جام بلند بشم.بایستم و روزم را شروع کنم ...
با یه توکل خالص و یه سلام بلند که یه لبخند کوچیک همراه داره
با چشم انداختن تو چشم اونایی که دوسشون دارم
و چشم برداشتن از هر کس و هر چیزی که دوسش ندارم
که البته با سعی و تلاش هر روز تعدادشون تو دلم کمتر میشه
به آرزوهام فکر میکنم و با کمک فکرم دستامو به سمت آرزوهام دراز میکنم هر مانعی که سر
راهم باشه آروم آروم کنر میزنم
هرکی با تمسخر نگاهم کرد بی توجه از کنارش میگذرم
و با چشم دوختن به آبی آسمون منتظر میشینم تا دونه دونه ستاره های بختم توی دستام بشینه
در طول روز طوری تلاش میکنم که وقتی شب دوباره چشمامو روی هم گذاشتم آرزوهم پر
رنگ تر از روز پیش توی ذهنم با تمام جزئیاتشون نقاشی بشن حتی بدون اینکه خودم بخوام
تا وقتی که صبح دوباره بیدار شدم از اون هزار هزار آرزو یکیش واقعی و جون دار از اون
روز به بعد باهام زندگی کنه و هر دو بیدار بیدار زندگی را زیباتر از قبل ببینیم |