لطیفه
دانش آموز:آقا من هرکاری کردم نتوانستم مطلبی را که زیر ورقه ام نوشته بودید بخونم ؟
معلم:نوشته بودم خوش خط بنویس.
از آقائی می پرسند کجای شهر می شینی ؟ جواب میده فرقی نمی کنه هر جا که خسته شدم می شینم.
قاضی رو به دزد جوانی کردوگفت: در آن لحظه که برای دزدی وارد آپارتمان شدی هیچ فکر پدرو مادرت بودی؟
دزد گفت:بله آقای قاضی ولی چیزی که به درد آنها بخورد پیدا نکردم.
مدیر تیمارستانی از پنجره اتاقش دید که همه دیوانه ها در حیاط صدای موتور در می آورند و میدوند جز یکی ! فکر کرد که او عاقل شده پیش او رفت و ازش پرسید چرا موتور سواری نمی کنی ؟ او جواب داد: منتظر مسافر بودم بپر بالا بریم.