سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوپرمن

یکشنبه 87/2/8 ::  ساعت 1:18 عصر


می توانید تعداد پاهای این فیل را بشمارید

 

 

خودتو بکشی عمرا بتونی  اینجور پلکانی بسازی


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


جمعه 87/2/6 ::  ساعت 9:8 صبح



 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


جمعه 87/2/6 ::  ساعت 9:5 صبح


من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم
.
ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد
.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


چهارشنبه 87/2/4 ::  ساعت 2:30 عصر


00000000000000000000

00000000 000محمد00000000000

0000000000کنار هر شقایقی0000000000

0000000000هر جا که دیدی آشقی0000000000

000000000000هر جا صدایی خسته بود00000000

00000000000هر جا دلی شکسته بود00000000000

00000هر جا لب جاده کسی به انتظار نشسته بود000000

0000هر جا کسی نفس نداشت قدرت پیشو پس نداشت0000

0000هر جا دیدی پرنده ای لونه به جز قفس نداشت0000

000000000000به یاد من باش000000000000

0000000000هر جا که میری0000000000

000000اومبره دنیا که میری000000

00000به یاد من باش00000

00000محمد00000

0000000

000

0


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


سه شنبه 87/2/3 ::  ساعت 8:42 عصر



 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


سه شنبه 87/2/3 ::  ساعت 8:31 عصر


بیا پیشم برگرد به من بگو آره

خیلی دوری دل من آروم نداره

خیلی گفتم دوست دارم چندین باره

نمی فهمی نمی دونی ای بیچاره

حالا می خوای بیای پیشم تنهام

برام شبا بسپاری به فردا

دستاد باشه همیشه تو دستام

جدا بشه دل من از غم ها

می خوای بهم بگی دوسم داری تو

دوروغ گوئی شده آسون واسه تو

حالا می گم یه چیزی تو گوش کن

نظیر مرده منو فراموش کن

خیلی پستی حرفات برام همش هستند دروغ

برو گم شو عروسک بی چشمو رو

چرا بازی کردی با من نه تو برو

آخه تو این بازی هستی هنوزم دورو

فکر نکن شدی واسم یه مانع

خسته شده دلم از بیگانه

من دیگه نمیشم...........

حرفات همش هستند یه بهانه

دلت سوخته پشیمونه حالا چرا

کجا بودی رفتی چشام موندش به راه

حرفات تو گوشمه هنوز با اون صدات

خندیدیو گفتی برو با یه نگاه

آرزوم تو بودی

آبروم تو بودی

بی دووم تو بودی

بی صفت

....0....


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


یکشنبه 87/2/1 ::  ساعت 8:35 عصر


تقدیم به آنکه آفتاب مهرش درآستان دلم هرگزغروب نخواهد کرد.
امشب تمام ستارهای آسمان گریه می کنند
.
امشب تمام مرغان آسمان اشک می ریزند
.
امشب اشک ازچشم می ریزد
.
امشب قلبی می شکند وصدای شکستنش به آسمان می رسد
.
اما نمی دانم چرا به گوش خدا نمی رسد
.
من صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم
.
فکرمی کنم اولین کسی باشم که صدای درهم شکستن قلبم را با گوش های خودم شنیده باشم
.
نمی دانم خدایی هست؟

اگرهست چه خدای خا موشی .
ازاین همه خا موشی قلبم می گیردودوست دارم فریا دبکشم
.
آخربا که بگویم درداین قلب شکسته را آخربا که بگویم که قلب من ((عاشق )) قلبی است که با سنگ بیابان فرقی ندارد
.
قلب من ((عاشق )) قلبی است که اصلا قلب نیست
.
دلم می خواهد آنقدرفریا د بکشم که صدای فریا دم قلب خدا را به لرزه در آورد
.
دلم می خواهد فریا د بزنم ودیوانه واربه خدا بگویم آخرتوخدای خوب من چطوربنده ای آفریدی که از عهده اش بر نمی آیی
.
توچه طور می توانی این همه نا عدالتی را ببینی وبه صدا در نیایی
.
مگرنه که می گویندتوبخشنده ای پس اگرگناهی مرتکب شدم به درگاهت به بزرگواری خودت مرا ببخش
.
واین همه مرا عذاب مده مگرنه اینکه می گویند تورحیمی پس چرا به من رحم نمی کنی پس رحمت کجا ست...؟

خدایا من خیلی سختی کشیدم من خیلی رنج کشیدم به امیداینکه دررحمتت رابه سوی من باز کنی . نه اینکه در اول جوانی چنان به زیر بار مشکلات کمرم را خم کنی که دیگرقدرت ایستا دن از من لغوشود خدایا به اوبگوبه او بگوبا تمام بدیهایت دوستت دارم آری با ز هم می گویم
تورابا تمام بدیهایت می خواهم گرچه تو خیلی عذابم دادی
...!
توهمیشه درمقابل چشمان اندوه باروغم زده من عرق در شادی های خود بودی
.
خوش باش که شادیت را می خواهم.خوش باش که همیشه خوش بینمت
.
محبوبم توراه زندگی ات را انتخاب کن .آرزو دارم که همیشه تووخوشبختی را کنار هم ببینم .آه که چه حرفهایی به من زدی ...؟

حرفهایی که فقط بار سیاهی به روی قلبم می آورند .
تو همیشه با خودمی اندیشی که شب و روز نفرینم را توشه راحت می کنم اما افسوس که نمی دانی که جز خوشبختی برایت چیز دیگری

نمی خواهم .افسوس که نمی دانی که هیچ گاه نه بدیت را خواستم نه بدیت را گفته ام . وقتی با خود می اندیشم که تو درچه خیالی و من در چه

خیال خنده ام می گیردخنده ای که از گریه غمنگیزتر است
.
چشمان من آن همه اشک را بدرقه راحت کرد که تنها به تو بفهما ند که دوستت داردو تنها از تو بخواهد که نسبت به این چشمها این همه

بی محبت نباشی .در این دنیای پراز هیاهوچشمان من فقط چشمان تو را می جوید آسمان را نگاه می کنم ستارها را می نگرم فقط به خیال

انیکه چشمان تورا در میان آنها ببینم.آخرمن وتوهمیشه در زیر سایه آسمان گفتگومی کردیم دستهای من فقط دستهای تو را می جوید
.
عزیزم صبرمی کنم .آنقدرصبرمی کنم تا راحت را انتخاب کنی .برووراه زندگیت را دریاب آنگاه من راحم را از تو بازمی یابم
.
ای کاش آن قلب سنگیت که درون سینه ات یخ بسته ذره ای از قلب من خبر داشت وحس می کرد که چطور با تو صادق و یکرنگ بودم
.
و من می بوسم قلب سنگی تو را که صادق بودی وبا شهامت نخواستی و

نمی خوای با دروغ با من باشی ....

 

 


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ